شب‌هایم به خون می گذرد

به گذشتن رنگ­‌های تندِ روز

از تنگه­‌های روح

 

وقتی سرانگشت درختان

راه های نور را از هم می‌شکافد

و ماه قابی می شود برای عکس زخم های من

به تو فکر می کنم

به ابری بی کران و سفید

که ریزریز عبور می کند