میز نویسندگی (۱)

 

چقدر از نوشتن لذت می بریم؟ آیا هنگام نوشتن، حسی خوشایند داریم، یا مدام باید تجدید قوا کنیم و به خود استراحت دهیم؟ نتیجه نوشتن چیست؟ رضایت از تخلیه خود و نگارش آنچه در ذهن است، یا گرفتاری در تور ترس از قضاوت دیگران؟

 

از حدود هفت سال پیش که تدریس نویسندگی را آغاز کردم، همیشه شیوه هایی را جستجو می کردم که نوشتن را آسان تر کند و به نویسنده یا کسی که مشق نوشتن می کند، رضایت بیشتری ببخشد. در آغاز، به شکل کاملن تجربی و بنابر طرحی که ابداع خودم بود، دوره ای را آماده کردم. اما نتیجه، رضایت بخش نبود و گویا پشتوانه های کافی برای تغییر واقعی در طرز نوشتن افراد ایجاد نمی کرد. تغییر در طرز نوشتن که چه عرض کنم، حتی کمتر موفق می شد کسانی را که از کاغذ سفید وحشت دارند، سوق دهد به سمت نوشتن.

بعدها تصمیم گرفتم دیدگاه ابداعی خودم را رها کنم. دیدگاهی که به طور خلاصه، در پی این بود که هر فرد هر جور راحت است بنویسد و در قید و بند خاصی نباشد. اما ضعف آن دوره در نداشتن راهکار مشخص برای رسیدن به این هدف مهم بود!

روش دیگری که برای تدریس نویسندگی انتخاب کردم، همان روش معمول و رایج در کتابهای آموزش نویسندگی (و در واقع "نگارش") به زبان فارسی بود. شاید ملاحظه کرده باشید چنین کتابهایی را که فقط دستور صادر می کند برای چه نوشتن و توصیف می کند قالبهای نوشتن را بدون اینکه واقعن بتواند میلی پایدار و تغییری اساسی در زمینه نوشتن در ما پدید آورد. تدریس این متون نیز هیچ نتیجه دلچسبی نداشت.

تا اینکه با روش "نوشتن خلاق" آشنا شدم. این روش در دانشگاه های معتبر جهان تدریس می شود. من با استفاده از تجربه دوره های قبلی تدریسم، دوره ای را طراحی کردم  که برگرفته از این روشها بود و متناسب با فرهنگ و ادبیات ایرانی خودمان. در طول شش دوره ای که این روش کاملن جدید را تدریس کرده ام، خدا را شکر، شیوه نوشتن همه شرکت کنندگان در دوره، واقعن تغییر کرده است و دو هدف اساسی که به همه قول داده بودیم، محقق شده است: ۱)زیباتر، ۲) ساده تر نوشتن.

شاید بپرسید: چرا و چگونه؟ زیرا این دوره با تکیه بر امکانات طبیعی و خداداد مغز انسان، راه هایی را در میان می گذارد که بدون اکراه و ترس و دشواری، همه بتوانند بنویسند و فراتر از آن، خلاق و هنری بنویسند.

استفاده از روش خوشه سازی غیر خطی، یکی از مهمترین تکنیک های این دوره است. در پست های بعدی، بیشتر توضیح می دهم.

شما چگونه می نویسید؟ هر وقت حال داشتید؟ هروقت چیزی به ذهنتان آمد؟

میز گفتگو (۱)

خصومتی ست کهنه میان منتقدان و شاعران. بیشتر شاعران، دندانهایشان را برای منتقدان تیز می کنند یا گاه آنها را روی هم فشار می دهند و می گویند منتقدان، مشتی بهانه گیر و عیبجو هستند که چون نمی توانند شعر بسرایند، درباره شعر دیگران اظهار نظر می کنند. برخی منتقدان نیز بدون برخورداری از دانش ادبی و بی آنکه آثار شاعری را با توجه به ویژگی های سبکی آن بررسی کنند، نقد شعر می نویسند.

از این دعواهای خاله زنکی که بگذریم، نقد شعر یکی از زیرمجموعه های نقد ادبی است. کاری جدی و خیلی فراتر از عشوه آمدن در برابر ناز کردن برخی شاعران!

از جمله سخنان جالب توجه برخی شاعران عزیز این است که منتقدان (به قولی: منقدان) همیشه دنباله رو خلاقیت و پیشروی های شاعران هستند. یعنی نظریه های ادبی، هنگامی مطرح می شوند که حضرات شاعر، روش های زبانی تازه ای آفریده باشند. خلاصه می گویند که کار منتقدان، حداکثر جنبه توصیفی و گزارشی دارد، کار مهم و اصلی را هنرمندان (در اینجا بخوانید: شاعران) انجام می دهند که راه های جدید باز می کنند (مگر شاعران، ماشین های راه سازی اند؟!)

عرض می شود موافقم. خلاقیت، کار هنرمند است. اما منتقد - به معنایی که من می شناسم - فقط منتظر خلاقیت هنرمندان نیست. بلکه او نیز - یکی مثل هنرمند - در چارچوب قواعد و اصولی فکر می کند که هنر ، در آن قالب شکل می گیرد وگرنه اثر می شود هذیان و پرت و پلا، و حاج ابوالقاسم میوه فروش روبروی خانه ما نیز هنرمند! البته شیوه های کار هنرمند و منتقد، با یکدیگر متفاوت است: هنرمند می کوشد اصول و مبانی و قواعد کار هنری را (همان ها که تکنیک و فرم اثر را می سازند) چنان درونی کند که به طور طبیعی در آثارش (حرف دلش) بروز کند. ولی منتقد، آن اصول را چنان برای خودش حلاجی و به قول قدیمی ها هجی می کند که می تواند موارد غیرهنری و هنری آثار دیگران را بفهمد و حتمن نشان دهد تا به این ترتیب، هر کس و ناکسی، اسکناس تقلبی را روانه بازار نشر و هنر نکند. پس تصدیق می فرمایید که اگر منتقدی نباشد، ترازویی برای سنجش عیار هنر و هنرفروشی در کار نخواهد بود.

حال آنکه امروزه دیگر حتی یک سطل ماست نیز باید استانداردی داشته باشد و کد بهداشتی و پروانه بهره برداری رویش خورده باشد، چه رسد به شعر.

اگر دوست داشتید، این بحث را ادامه می دهیم...   

 

زنگ خانه ات را زدم

نبودی

مثل همیشه

به خانه ی مرگ رفتم

که همواره به رویم باز بود

منتظر ماندم

حتی تلویزیون نگاه کردم

و سیگار کشیدم

مرگ نیامد

رفتم

و از آن به بعد

پلاک آپارتمانم را به خاطر نمی آورم

 

چهارمین سالگرد

 

 

 

پدرم مُرد

و میراث او لبخند بود

حالا ما خیلی هنر کنیم

چند هجا به خوردش می دهیم

و به اسم شعر یادداشت می کنیم

 

 

کلاف ماه

باز شده است

              با دستان من

و من دیگر نمی­توانم نور را باور کنم

جای مادربزرگ خالی!

اگر بود

چه زمستانی می­داشت

با رویای جلیقۀ برفی