مادر می­گفت: صبور باشید. یخ­ها آب می­شود. شاعر: مرضیه احرامی

و ادامه­اش این نبود آن جا، که:    بله آب می­شود، پایت توی آب سرد     رماتیسم می­گیرد    می­زند به قلبت

جوری که روزی هزار بار آرزو می­کنی      خوش بودی به قندیلی که توی سرت سرازیر شده بود

(و قندیل چقدر شبیه سرِ روان­نویس است. سرش را پایین می­اندازد    خط می­اندازد به صورت پرادو باشد یا پیکان.)

و اگر شاعر بود، حتمن بین رماتیسم و رمانتیسم، جناس برقرار می­کرد

 

دربارۀ «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» سروده احمدرضا احمدی

پیرمردی گم­شده بر قالیچۀ شعر

مصطفی پورنجاتی

منبع: روزنامه "روزگار" 1390/4/5


شعرهای احمدرضا احمدی، به گمانم محصول امری واحد به نام «تخیّل رها» به شمار می­روند. شاید «تخیّل رها» نام دیگری برای شعر ناب یا موج نو باشد که آثار احمدرضا را به آنها منسوب کرده­اند یا او را بانی­اش می­دانند. تعریف من از تخیّل رها، آزاد گذاشتن خویشتنِ شاعرانه­ای است که در لحظه، تصویرهایی می­بیند؛ تصویرهایی بکر و اصیل، که شاید پراکنده شاید منسجم باشند. سنگینیِ این نوشته، روی توضیحم دربارۀ همین وصف متمرکز شده است... 


ادامه نوشته

 

واژه پردازان فرزانه برگزار مي كند:



دوره نويسندگي خلاق

راهكارهايي براي:

* رفع بي ميلي به نوشتن

* كاهش محسوس دشواري در كار نوشتن

* كشف ايده ها، طرح ها و تصاوير تازه

* آمادگي ورود به رشته هاي تخصصي نويسندگي (شعر، داستان، مقاله، طنز، فيلمنامه و...)

*بهبود متن ها از نظر خطاهاي ويرايشي

* افزايش سرعت نوشتن

با استفاده از يافته هاي روانشناسان، متخصصان مغز و اعصاب و نويسندگان

با تدريس: ‌مصطفي پورنجاتي

88955820- 021

دوره، از هفته دوم تير ماه 90 آغاز مي شود

 

 



ثروتمند به دنیا آمدیم

خدا

پدری دوراندیش بود

که گنج­ها را برایمان دفن کرده بود

                   زیر خاک

                   یا در خمرۀ قدیمی این سر

حالا نمی­دانم چرا باید در تمام ماه­های سال

اول صبح­ها

روزهایمان را یکی­یکی تا بزنیم

به راننده­تاکسی یا نانوا بدهیم

و نمی­دانم چرا خورشید

این­جور بشقاب­بشقاب

دارد دست­به­دست می­چرخد

اشرفی­ها و یاقوت­ها

                   در خاک بودند

                   و در خمرۀ قدیمی این سر

حالا ما مجبوریم سکه­های قُر­ شده به کولی­ها بدهیم

تا برایمان اسفند دود کنند

          که مغزهایمان را در میهمانی باشکوه یورو چشم نزنند

نمی­دانم چرا این­جور ثروتم، روزهایم

                   ورقه­ورقه شد

                   ـ مثل کتاب­هایم ـ

          و روی زمین پهن شد جای سفرۀ شام و ناهار

من که پولدار به دنیا آمده بودم

روزهایم با آن­همه طلای آسمانی آغاز می­شد

                                      یا می­توانست آغاز شود