شمر
خنجرش را از پشت زد
نگران بودم
شنیده بودم وقتی خنجر یا چاقوی فرورفته را
بیرون میکشد قاتل
دردِ بیشتری دارد
ـ نامَرد!
اینهمه سال
چهارده قرن
کینۀ شتری هم دوام نمیآوَرد
البته من هم کم نگذاشته بودم
هر سال دو ماه هر ماه سی شب
هر شب دو ـ سه ساعت سینهزنی، لعن، نفرت
ـ نامَرد!
خنجر را آرام بیرون میکشید
لحن نوحه به صداش داده بود
و مرثیههایم را تقلید میکرد
با وسطش: قاه قاه
درد حرفهای آخرش
بیشتر از خنجرش بود:
ـ تو شصت شب ضجه میزدی
و من ده ماه تماشایت میکردم
وقتی از دروغ، جلیقههای ضخیم میبافتی
وقتی آبروی آدمها را دباغی میکردی
و آنوقت در پنج وعده
گمشدههای روزمرهات را پیدا میکردی
*
به عنوان نصیحت که نه
از سرِ تجربۀ شخصی عرض میکنم؛
کاری نکنید سرانجام
به جای عزرائیل
شمر به سراغتان بیاید
برای ادامه نشر نوشته هایم در این وبلاگ، لطفا نظر بدهید؛ سپاس گزار می شوم اگر ضعف و قوّت نوشته هایم را به من بگویید