اگر آرامش، فروختنی باشد

من آن را به تو هدیه می­كنم

 

 

 

شش شعر کوتاه از "رابیندرانات تاگور"

 

گریه کنی اگر

که آفتاب را از دست داده ای

ستارگان را نیز

از دست بخواهی داد

*

خدا

نه برای خورشید

و نه برای زمین

بلکه برای گل هایی که برایمان می فرستد

چشم به راه پاسخ است

*

نوری که به کردار کودکی عریان

شادمانه

در میان برگ های سبز بازی می کند

نمی داند که آدمی می تواند دروغ بگوید

*

ای زیبا!

خود را در عشق بیاب

نه در چاپلوسی آینه

*

خشکرود

به خاطر گذشته اش

سپاسی نمی شنود

*

خدا خود را

          در آفریدن

                     می یابد

 

***

برگرفته از کتاب : مرغان آواره، رابیندرانات تاگور، ترجمۀ ع.پاشایی

(علاقه مندان می توانند با جستجوی نام این کتاب در اینترنت، متن کامل آن را دانلود کنند)

           

 

شمعی برای یک سالگی

وبلاگ «از شما چه پنهان...» یک ساله شد. این را پُست­هایی می گویند که از سیزدهم شهریور پارسال نوشته ام. نمی دانم از نظر شما خوانندگان عزیز و شعردوست، تعریفی داشته یا نه. گاهی تعریفی بوده یا گاهی نبوده؟ هرچند که برخی نظرهای شما (کامنت ها) پاسخ  این سوالم را می داد. اما به امید روزی که نظرهای شما روشن تر باشد و حرف دل و احساستان را گویاتر بنویسید. مثلا" این که «چه وبلاگ قشنگی!» یا «عالی بود/ خوب بود» یا « این چه حرفیه؟ / این چه وبلاگیه» به نظرم پیام روشنی ندارد.

به هر حال از این گله گزاری ها که بگذریم.راستش دوست دارم در این یک سالگی ِ «از شما چه پنهان...» مکث کوتاهی بکنم و کمی مستقیم تر از زبان شعر، با شما حرف بزنم.

در این یک سال، مخصوصا" ماه های اخیر حتی به این فکر افتادم که گاهی مقاله و یادداشت های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در وبلاگم بگذارم. چون حقیقتا" در دقایقی از روزان و شبانم به این نتیجه می رسیدم که باید مستقیم و صریح ، به دریافتی که از یک موضوع ِ روز جامعه ام داشته ام، اعتراف کنم. بعد از کمی تامل و فکر، باز هم به «شعر» برگشته ام و آن یادداشت را نگذاشته ام. با خودم گفته ام مگر بسیاری از مشکلات اجتماعی ما مردم، از این جا ناشی نشده که مطالعه نمی کنیم، و با هنر و فرهنگ و کتاب و ادبیات و شعر، قطع رابطه کرده ایم؟ پس من به سهم کوچک خودم ، بگذار در حد توانم با کارامدترین زبان که زبان هنرِ شعر باشد، چیزی بگویم.

خلاصه فرمان وبلاگ را سعی کرده ام در جاده ی شعر و ادبیات نگه دارم و این ور و آن ور نروم.

در این مدت، دوستان خوبی پیدا کرده ام که بهترین مشوق های ادامۀ وبلاگ نویسی من بوده اند. همان ها که شرمندۀ لطف ها و تشویق هایشان هستم و شرمنده تر بابت این که آنها مرتب به «از شما چه پنهان ...» سر می زدند و سر می زنند و من به علت کمبود وقت و اشتغالات زمانگیر،  نمی توانستم به نوشته های آنها مراجعه کنم و لذت ببرم. دریغ و تاسف از این فرصت هایی که مدام از من گرفته می شود.

در اواخر شش ماه اول عمر این وبلاگ، ایدۀ یک جشن شعر را با شماها در میان گذاشتم که خدا را شکر پسندیدید و همراهی کردید و الحق که دست مریزاد!

و گلایه از آقای علی شیرازی ، مدیر بلاگفا، که با وجود نام سایتشان در جشن شعر (جشن شعر بلاگفا) هیچ گونه اظهار نظر، کمک، رد یا تاییدی دربارۀ این برنامه نداشتند و همه نامه های مرا بی پاسخ گذاشتند.

دوستان خوبم! خوانندگان نوشته هایم!

حالا در این یک سالگی که شمع جشن تولد را فوت کرده اید، لطفا" به این سوال هایم جواب بدهید، مطمئن باشید که نظر شما را بر دیده می گذارم و در ادامۀ وبلاگ نویسی ام از آنها بهره می برم:

1.     آیا مایلید همچنان نوشته هایم شعر و در زمینۀ ادبیات باشد یا به یادداشت ها و مقاله های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی هم بپردازم؟

2.     به نظر شما این وبلاگ چه تفاوت مثبتی نسبت به وبلاگ های دیگر که می خوانید دارد؟ همچنین، چه تفاوت منفی ای در آن مشاهده می کنید؟

3.     هر گونه پیشنهاد و تعریف یا انتقاد و گلایه ای از من و نوشته هایم دارید لطفا" بنویسید.

از دوستان می خواهم لطفا" وقتی نظر می گذارند، حتما" نشانی وبلاگ یا ایمیلشان را بگذارند تا فرصت اظهار نظر و پاسخگویی برای من هم وجود داشته باشد.

با اشتیاق، منتظر نظرهای جدید شما هستم...

پایدار و ماندگار باشید

با احترام و دوستداری: مصطفی پورنجاتی