سایت "وازنا" از آن سایت های خواندنی است. این را گفتم چون مقاله ای از مرا در شماره ی جدیدشان درج کرده اند!

اما از شوخی گذشته، وازنا پایگاهی با نوشته هایی جدی درباره ادبیات امروز ایران و جهان است، که با هدایت و تدبیر کسانی چون حافظ موسوی، منتقد و شاعر برجسته فراهم می شود.

متن مقاله ام را در شماره جدید وازنا بخوانید. مثل همیشه، نظر شما خوشحالم می کند؛ حتی اگر به معایبش پرداخته باشید

مقاله را اینجا نمی گذارم، که اگر دوست داشتید ببینیدش مجبور باشید این نشریه ادبی خوب را ورق بزنید!

شادی نثارتان!

عید فطرتان مبارک

مجموعه شعر «عکس های خصوصی» (منتشر نشده).2

 

هوهوی باد

خُرخُر آسمان

دندان­قروچۀ زمین.

نه!

به حیاط ندوید

تهران فعلا" امن است

شاید ثانیه­ای دیگر

از برگه­های همین دفتر

یک شعر خوب

آفتابی شود

 

مجموعه شعر «عکس های خصوصی» (منتشر نشده).1

 

دستان دخترک

گلبرگ می­شود

روی قالی

دستان دخترک

لگدمال می­شود

 

**

سپاسگزار همه عزیزانی هستم که کارهایم را می خوانند و نظر می نویسند. من شرمنده ی لطف آنها و کم لطفی خودم هستم. باغ نوشته هایتان آباد!

 

چندی پیش مطلبی نوشتم با عنوان "این زبانِ دیوانه"(درنگ هایی بر مجموعه شعر «می­خواهم بچه­هایم را قورت بدهم» سروده رویا زرین. این مطلب در نشریه ادبی اینترنتی "پیاده رو" منتشر شده است. پیشنهاد می کنم بخوانید و دیدگاهتان را به من بگویید. این هم لینکش:

http://www.piadero.ir/EdameMatlab/up3/M.Pournejati.htm

و اما اگر همینجا هم دوست داشتید، بخوانید. متن کامل را گذاشته ام:

 این زبان ِ دیوانه

درنگ هایی بر مجموعه شعر «می­خواهم بچه­هایم را قورت بدهم»

سروده رویا زرین

 

مصطفی پورنجاتی

**

وقتی دربارۀ شعری، نشود چیزی گفت؛ وقتی خواندن شعری، با سكوتی ممتد بدرقه می­شود، گمان می­كنم شعر كار خودش را كرده باشد، و به این ترتیب، شعر بودنش را ثابت. شعر حقیقی، فاهمۀ ما را به بازی می­گیرد و منطق ادراكی آدمی را از كار می­اندازد. وقت قرائت شعر حقیقی، دستگاه شناخت عقلانی، با سرعت تمام، مشغول تطبیق منظومۀ جمله­ها و سطرهای اثر با تمامی دانسته­های پیشینی می­شود، تا شعر را در یك یا چند كلیشه (به مفهومی كه در چاپ روی پارچه به كار می­رود) خلاصه كند. اما به نتیجه نمی­رسد. در نهایت، ابهام، تعلیق كشدار، سنجش بی­پایان در كار خواندن، و نوعی مكث متفكرانه  با همكناری لذتی زیبا می­مانَد، كه لزوما" با  كشف معنای واضح و متمایزی توأم نخواهد بود. این، تعبیر من از شعر هنری، یا شعر حقیقی است.

چنین نیست كه از چنان اثری، چیزی دستگیر ما نشود. نه. ما خرده­ریزهایی از معنا را به دست می­آوریم، اما گویا در تكرار خواندن و تكرار خواندن است كه حظّ بیشتری ناشی از حضور در «زبان» شعر نصیبمان می­شود.

 

**

«می­خواهم بچه­هایم را قورت بدهم» سه فصل دارد؛ تقسیمی كه بیشتر در رمان­ دیده می­شود تا در یك دفتر شعر. فصل اول: كاملا" محرمانه؛ فصل دوم: آبستن كلمات نیمه­روشنم؛ فصل سوم: می­خواهم بچه­هایم را قورت بدهم.

**

شعرهای این دفتر، زیر سلطۀ مطلق سنّت نیمایی (شعر آزاد) و شاملویی (شعر سپید) است. این ادعا را بر اساس نگاه شاعر از درون پدیده­ها (ابژكتیویسم)، استمداد از عناصر بیان داستانی بویژه تك­گویی (مونولوگ)، صحنه­سازی، توصیف، تعلیق، در كنار مقّید نبودن به ­وزنی ویژه (شعر سپید) در شعرهای این دفتر، مطرح می­كنم.

در همین زمینه، عبور از مرزهای شعر سپید به نثری در خدمت شعر، نیز شایان تأمل است. در این دفتر، در تعدادی از آثار، چنان جمله­ها به رفتار معیارگونۀ زبان شباهت پیدا می­كند، كه حتی در تقطیع­ها هم خود را نشان می­دهد. سطرها، گاهی به شكل افقی با فاصله­های درونی تقطیع شده­اند:

و مرگ   می­تواند از سبزی آلوده بیاید         و می­تواند هم   از گلوی تفنگ برادرمان (ص69).

**

شعرهای دفتر، محلولی از انواع تكنیك­های بیان است. این تنوع تكنیكی، البته چنان است كه حتی به تحلیل (آنالیز) تن نمی­دهد و به­شدت، «سبك­گریز» است، كه به گمانم خود همین، از اسرار شعریت این شعرهاست. از یك سو، به دنبال پیدا كردن آرایه­های ادبی هستیم و از سوی دیگر، كلام را آنقدر طبیعی حس می­كنیم كه از خیر این جستجو می­گذریم. اما این سؤال، همچنان برایمان می­مانَد كه: «پس چرا این نوشته با نوشته­های دیگر، فرق دارد؟». در باب «سبك­گریزی» شعرهای رویا زرین، اضافه كنم كه شاعر گاهی از برخی تكنیك­ها به شكل بسامددار استفاده كرده و این گونه، شاید به شكلی، سبك ایجاد كرده باشد. اما مایلم با لحاظ روح تنوع در مجموعۀ این شعرها، چندان به داشتن یا نداشتن سبك آنها فكر نكنم، و ناسبك­مندی را سبك آن فرض كنم.

 

**

تضاد، یكی از جلوه­دارترین روش­های شعرساز این دفتر است: تضاد كهنه و نو، مثلا" با نمایش اسطوره­ها و شخصیت­ها و فضاهای عهدین (عتیق و جدید) در تركیب با نگاه امروزی و عقلانی (و در واقع مدرن) به خود آنها و به همه چیز دیگر. در اوایل فصل «كاملا" محرمانه» شعری این گونه آغاز می­شود: و اینك منم/ كسی كه برای شما/ از دنیای تازه می­نویسد. (ص13) و ما منتظر می­مانیم تا این روایت جدید را ـ كه در ضمن با كلماتی كهن­گرا (آركائیك) شبیه كتاب مقدس: / و اینك .../ شروع شده، بخوانیم. اما شاعر، در ادامه، انتظار ما را چنین پاسخ می­دهد: به شما می­نویسم/ از او كه كلمه­ای است/ و كلمه­ای كه نزد اوست (ص13). آیا این ادامه، ما را به نخستین سطرهای انجیل نمی­بَرد كه: «در آغاز كلمه بود و كلمه خدا بود»؟ پس قولی كه گوینده داده بود تا برایمان از دنیای تازه بنویسد، چه شد؟

این تضاد، تا پایان شعر امتداد دارد. در بخش پایانی همین شعر می­خوانیم: امروز/ تمام ابرهای ایالت آسیا/ به قلب كوچكم فرو رفتند/ و در كتیبه آمده است: صدای رعد/ رازی­ست / كه نوشتنی نیست (ص14).

آیا نام «ایالت آسیا» كه حاصل تقسیمات جغرافیایی سیاسی است، با آنچه «در كتیبه آمده است»، تقابل و تضاد ایجاد نمی­كند؟

 این رفتن­های مكرر به دنیای كهن و بازگشتن­ها به فضای معاصر، از پُربسامدترین شیوه­های این مجموعه شعر است، كه به نظر می­رسد نوعی بازنمایی «حال» انسان اكنون است كه انگار می­كوشد از مجموعۀ دستاوردهای سنّت و مدرنیّت برای پیشبرد زندگی روزمره­اش بهره بگیرد. چنانكه در شعرهای فصل «كاملا" محرمانه»، گاهی در چند سطر، واژگانی از مسیحیت، لمپنیسم، فرهنگ و باورهای عامیانه، ادبیات و سیاست روز، در یك شعر ردیف می­شوند: برای ساردس/ برای طفلك كوتوله­ام/ برای دل­نگران همیشه گریانم:/زمین را كه قسمت كنم/ یك سر و دو گوش­هایش به تو می­رسد/ لولوها و دست­های پنهانش به تو می­رسد/ نه؟ /دروغ گفتم/ زمین را كه قسمت كنم/ چیزی به تو نمی­رسد. (ص19).

در فصل دوم، «آبستن كلمات نیمه­روشنم» نیز قرائت­های تاز­ه­ای از اسطوره­های آفرینش، به شكل بازنویسی آنها درج شده است. اما همه جا با تكنیك تضاد، دست كم به شكل واضح و روشن رو به رو نیستیم. و گاهی، وحدت فضا و مراعات نظیر، در بازسازی منسجم این روایات كهن دیده می­شود. اما در سایر كارها، خطاب كردن گویندۀ معاصر (راوی) به «عوبدیا»، كوچك­ترین كتاب عهد عتیق، بار دیگر، سرگیجۀ تعلیق بین گذشته و حال را در ذهن خوانندۀ شعرها، حفظ می­كند: شنیدی؟   صدای پا می­آید/ و ارۀ برقی   و جیغ   جیغی خفه ، عوبدیا! (ص41).

حتی برگه­های كتاب، از كاغذی ضخیم (همرنگ مقوا یا شبیه برگ­های نسخه­های خطی) انتخاب شده، كه ظاهر كتاب را دیرینه می­كند.

در فصل سوم، به نام «می­خواهم بچه­هایم را قورت بدهم»، البته كمتر از عناصر و اشیای گفتمان سنّت مسیحی و اسطوره­های متافیزیكی در خدمت روایت شاعرانه خبری هست. این فصل، آهسته آهسته، به رمان­نویسی مانند شده، و بریده­گویی­هایی از روزمرۀ زنی كه شاید در یكی از همین خیابان­های نزدیك منزل كرده باشد، (شاید در همسایگی ما و شما؟). این شعرها به شكل پیشرفته­ای از خاطره­نویسی و دل­نوشته شباهت یافته است: ...گاهی شكستن گلدان خانه تقصیر هر دویمان بود/ گاهی كه آرزوهای كوچكمان را ندیده گرفتی/تو داد می­زنی / و من نفهمیدم / كه خشم  یعنی نیاز وارونه/ كه خشم  یعنی ترس/ و ترس  یعنی همین سلاح كوچك جدی/ كه بچگی­هامان  همیشه پر از آّب و خنده بود...(ص50). یا در شعر دیگری كه این گونه آغاز می­شود: غروب غوره­شورانی/ كه خیس از كلمات «باز باران با ترانه» / ایستاده بودم كنار مُتی [مخفف مرتضی]  كه ایستاده بود كنار فخری  كه ایستاده بود كنار باقر  كه نشسته بود كنار قبر بابا بركات  كه سنگریزه­های تُفی   با مراد معامله می­كرد... (ص61).

در پرانتز عرض كنم كه در همین فصل، «گفتن» به جای «نشان دادن» در شعر، و نیز گرایش برخی كارها به شعارهای انتقادی زمانه، با پیچیدگی و فُرم­اندیشی شعرهای دو فصل قبلی، فاصله ایجاد كرده است:

كمال، برادران!/ كمال   برائت از شهوت است/كه برادر عشق است/كه برادر زیبایی است./ از آهوان شروع می­كنیم/ كه چشم­هایشان   همكاسگان شیطانند/ و ردّ مشك­هایشان   كه به خانۀ عطار می­رسند/ و ردّ باغ­های انگور   كه به خمره­خانه­های پنهان شهر/ و ردّ باغ­های بادام  كه به چشم­خانه­های زنان و / روز هفتم نوزادگان./ و ما برائتمان را اعلام می­كنیم/ از اندام موزون كلمات   كلمات بلور   كلمات آیینه/ تعقیب می­كنیم   جسارت­های پله پله را    تا سپیدی پرده­ها/ و سینما، برادران!/ دربان سینما   دربان جهنم است/ و چاقو   فقط زبان تیزی­ست كه نهی می­كند./ ما، برادران، درهای بسیاری برای بهشت تعبیه می­كنیم/ برای كلیدهای بسیاری / كه در گاوصندوق حاج عموست.(ص 67 و 68).

**

«مكالمه»، چه با خود راوی / شاعر و چه با دیگری (ناشناس؟)، از قالب­های پُركاربرد در این مجموعه شعر است. این امكان، از تعلق خاطر نویسنده، به امكانات داستان­گویی سرچشمه می­گیرد. از سوی دیگر، وجود مكالمه، كشش خواندن تا پایان هر روایت را در خواننده ایجاد می­كند. روایت­های گفتگو محور رویا زرین، هرچند ما را در متن احساس­های شعرش بیشتر وارد می­كند، اما به سبك و گوهرۀ شعری كارهای او لطمه نمی­زند، و بار دیگر، شكلی از تضاد می­سازد: تضاد بین زبان روزمره و شعر: الو! گوش می­كنی؟/ پنجره­ها بی­ارادۀ من باز می­شوند/ و هرچند لحظه، اندوه تازه­ای فرا می­رسد....درها بی­ارادۀ من باز می­شوند / و باد در آستین لباس­های تازۀ اندوه/ دلقك پیری­ست... (ص70).

**

تكثر، گویا كمتر در شعر ایرانی حضور داشته است. تكثر، مصداق­های گوناگون دارد: مثلا " از پذیرش واقعیت و آرمان به شكل همزمان گرفته، تا كنار هم دیدن خوب و بد و شادی و غم در كنار همدیگر. در شعر فارسی، شاید آنچه بیشتر نوشته شده، جنبه­هایی تك ساحتی و یك­سویه­نگر داشته؛ یا به ستایش زندگی و هستی پرداخته و یا به نكوهش آن. یا عجز و لابه از روزگار بوده و یا شادباش از دم­غنیمتی و نگاه­های مثبت. حال آن كه زندگی، جعبۀ سربسته­ای از اجزای ناساز است كه با تولد، تحویل می­گیریم، و ناگزیریم كه عمر را با همین داشته ، به بهترین صورت، بسازیم یا بگذرانیم. این جور دیدن زیستن، به نظر می­رسد در رُمان متجلی شده است تا در شعر. اما از ویژگی­های دفتر «می­خواهم بچه­هایم را قورت بدهم»، یكی این است كه امكان حضور تكثر در شعر را نشان داده است. برای نمونه ببینید: پا به پایش گریه می­كنم/ این بچه دارد رنج می­برد از بلوغ/ این بچه   در می­رود از كلاس/ در    می­رود از میدان تیر و آیلس [= نام دورۀ آموزش زبان]/ پسرم را دوست دارم اما/ عاشق­تر می­شوم از رگبار این همه اتفاق/ پسرم را دوست دارم اما/ امروز باید بروم تئاتر «آیا تا به حال عاشق بوده­ای روژانو؟»/ پسرم را دوست دارم اما/ دنیا برایم از دكمه­های پیراهن تو شروع می­شود/ پیراهن آبی­ات/ كه بوی دود نمی­دهد (ص60).

ملاحظه كنید! شخصیت اصلی این شعر، همزمان، هم پسرش را دوست دارد (شاید نوعی اشاره به واقعیات زندگی روزمره)، هم دلش می­خواهد تئاتر عاشقانه ببیند (دلش برای لحظه­های گریز و آزادی تنگ شده) و هم شوهرش را كه ظاهرا" اهل دود و دم است دوست دارد. البته در شكل ایده­آلش، زندگی وقتی برای او زندگی است كه دیگر آن پیرهن آبی همسر، بوی دود ندهد و او ترك كرده باشد. پس این شخص، موجودی بدبین نیست كه به همه چیز موجودش پشت پا بزند (انسان گریان) و نیز موجودی خوش­بین نیست كه در ستایش شكوه و كمال زندگی­اش فریاد بزند (انسان خندان). او، هم گوشۀ چشمی به واقعیت­ها دارد و هم نظری به خواست­هایش؛ هم به شأن عقل پابند است و هم به شأن دل.

از بهترین شعرهای متكثر این دفتر، آخرین شعر كتاب است.

البته انكار نمی­كنم كه رویا زرین، همه جا موفق نشده تكثر فكری خود را از كار در بیاورد. در بسیاری از شعرها، با سایۀ سنگینی از شكوه و یأس و لحن اخم­آلود مواجهیم. اما همین كارهای معدود و متكثر، نشان می­دهد كه امكان قوّت گرفتن این شیوۀ سرودن هست، و فقط سینما و تلویزیون و تئاتر و رمان نیست كه بازتاب زندگی لایه لایه و پیچیدۀ انسان امروز است.  

حتی به گمانم سطرهای به ظاهر نامنسجم و هذیان­گونۀ كتاب هم، مثل زندگی است. مگر زندگی، به سان یك متن، سرشار از كلمه­ها و تعابیر بی­ربط با یكدیگر و حوادث ناهمخوان نیست؟ آیا ما از برنامه­ای كامل و متناسب در روزمره پیروی می­كنیم؟ هرگز. جای پیش­بینی نشده­ها، همیشه محفوظ است.

فكر می­كنم در شعر فارسی، بیشتر در جاهایی تكثر دیده می­شود كه اثر به طنز نزدیك شده یا از صنعت ایهام به شكلی غیر مصنوعی بهره­گیری شده باشد.

 

**

در برخی از نقدها و تحلیل­ها كه دربارۀ این كتاب و به مناسبت برنده شدن آن در جایزۀ شعر زنان ایران (خورشید) منتشر شده، به معناهای اشعار پرداخته شده است. خوانش شعر، البته ممكن است اما من گمان نمی­كنم رویا زرین، به وقت نگارش، به مخاطبی جز خود بیندیشد. او حتی گاه زبان را ویران كرده تا خرده­روایت­هایش را بسازد. حتی پروا نداشته كه برخی كارهایش به هذیان شباهت پیدا كند؛ چنان كه ساختار بسی از آثار بحث­انگیز هنری این گونه است. بدین سان، شاید باور كسان بسیاری این باشد كه این شعرها مخاطب ندارد (یعنی مردم آنها را نمی­فهمند). اما از همین منظر، من كارهای او را مخاطب­گرا می­دانم؛ زیرا او با روش سرودنش، امكان انواع برداشت­ها را برای تك­تك خوانندگان شعرش فراهم كرده و نوعی دموكراسی ادبی ایجاد كرده است.