چندی پیش مطلبی نوشتم با عنوان "این زبانِ دیوانه"(درنگ هایی بر مجموعه شعر «میخواهم بچههایم را قورت بدهم» سروده رویا زرین. این مطلب در نشریه ادبی اینترنتی "پیاده رو" منتشر شده است. پیشنهاد می کنم بخوانید و دیدگاهتان را به من بگویید. این هم لینکش:
http://www.piadero.ir/EdameMatlab/up3/M.Pournejati.htm
و اما اگر همینجا هم دوست داشتید، بخوانید. متن کامل را گذاشته ام:
این زبان ِ دیوانه
درنگ هایی بر مجموعه شعر «میخواهم بچههایم را قورت بدهم»
سروده رویا زرین
مصطفی پورنجاتی
**
وقتی دربارۀ شعری، نشود چیزی گفت؛ وقتی خواندن شعری، با سكوتی ممتد بدرقه میشود، گمان میكنم شعر كار خودش را كرده باشد، و به این ترتیب، شعر بودنش را ثابت. شعر حقیقی، فاهمۀ ما را به بازی میگیرد و منطق ادراكی آدمی را از كار میاندازد. وقت قرائت شعر حقیقی، دستگاه شناخت عقلانی، با سرعت تمام، مشغول تطبیق منظومۀ جملهها و سطرهای اثر با تمامی دانستههای پیشینی میشود، تا شعر را در یك یا چند كلیشه (به مفهومی كه در چاپ روی پارچه به كار میرود) خلاصه كند. اما به نتیجه نمیرسد. در نهایت، ابهام، تعلیق كشدار، سنجش بیپایان در كار خواندن، و نوعی مكث متفكرانه با همكناری لذتی زیبا میمانَد، كه لزوما" با كشف معنای واضح و متمایزی توأم نخواهد بود. این، تعبیر من از شعر هنری، یا شعر حقیقی است.
چنین نیست كه از چنان اثری، چیزی دستگیر ما نشود. نه. ما خردهریزهایی از معنا را به دست میآوریم، اما گویا در تكرار خواندن و تكرار خواندن است كه حظّ بیشتری ناشی از حضور در «زبان» شعر نصیبمان میشود.
**
«میخواهم بچههایم را قورت بدهم» سه فصل دارد؛ تقسیمی كه بیشتر در رمان دیده میشود تا در یك دفتر شعر. فصل اول: كاملا" محرمانه؛ فصل دوم: آبستن كلمات نیمهروشنم؛ فصل سوم: میخواهم بچههایم را قورت بدهم.
**
شعرهای این دفتر، زیر سلطۀ مطلق سنّت نیمایی (شعر آزاد) و شاملویی (شعر سپید) است. این ادعا را بر اساس نگاه شاعر از درون پدیدهها (ابژكتیویسم)، استمداد از عناصر بیان داستانی بویژه تكگویی (مونولوگ)، صحنهسازی، توصیف، تعلیق، در كنار مقّید نبودن به وزنی ویژه (شعر سپید) در شعرهای این دفتر، مطرح میكنم.
در همین زمینه، عبور از مرزهای شعر سپید به نثری در خدمت شعر، نیز شایان تأمل است. در این دفتر، در تعدادی از آثار، چنان جملهها به رفتار معیارگونۀ زبان شباهت پیدا میكند، كه حتی در تقطیعها هم خود را نشان میدهد. سطرها، گاهی به شكل افقی با فاصلههای درونی تقطیع شدهاند:
و مرگ میتواند از سبزی آلوده بیاید و میتواند هم از گلوی تفنگ برادرمان (ص69).
**
شعرهای دفتر، محلولی از انواع تكنیكهای بیان است. این تنوع تكنیكی، البته چنان است كه حتی به تحلیل (آنالیز) تن نمیدهد و بهشدت، «سبكگریز» است، كه به گمانم خود همین، از اسرار شعریت این شعرهاست. از یك سو، به دنبال پیدا كردن آرایههای ادبی هستیم و از سوی دیگر، كلام را آنقدر طبیعی حس میكنیم كه از خیر این جستجو میگذریم. اما این سؤال، همچنان برایمان میمانَد كه: «پس چرا این نوشته با نوشتههای دیگر، فرق دارد؟». در باب «سبكگریزی» شعرهای رویا زرین، اضافه كنم كه شاعر گاهی از برخی تكنیكها به شكل بسامددار استفاده كرده و این گونه، شاید به شكلی، سبك ایجاد كرده باشد. اما مایلم با لحاظ روح تنوع در مجموعۀ این شعرها، چندان به داشتن یا نداشتن سبك آنها فكر نكنم، و ناسبكمندی را سبك آن فرض كنم.
**
تضاد، یكی از جلوهدارترین روشهای شعرساز این دفتر است: تضاد كهنه و نو، مثلا" با نمایش اسطورهها و شخصیتها و فضاهای عهدین (عتیق و جدید) در تركیب با نگاه امروزی و عقلانی (و در واقع مدرن) به خود آنها و به همه چیز دیگر. در اوایل فصل «كاملا" محرمانه» شعری این گونه آغاز میشود: و اینك منم/ كسی كه برای شما/ از دنیای تازه مینویسد. (ص13) و ما منتظر میمانیم تا این روایت جدید را ـ كه در ضمن با كلماتی كهنگرا (آركائیك) شبیه كتاب مقدس: / و اینك .../ شروع شده، بخوانیم. اما شاعر، در ادامه، انتظار ما را چنین پاسخ میدهد: به شما مینویسم/ از او كه كلمهای است/ و كلمهای كه نزد اوست (ص13). آیا این ادامه، ما را به نخستین سطرهای انجیل نمیبَرد كه: «در آغاز كلمه بود و كلمه خدا بود»؟ پس قولی كه گوینده داده بود تا برایمان از دنیای تازه بنویسد، چه شد؟
این تضاد، تا پایان شعر امتداد دارد. در بخش پایانی همین شعر میخوانیم: امروز/ تمام ابرهای ایالت آسیا/ به قلب كوچكم فرو رفتند/ و در كتیبه آمده است: صدای رعد/ رازیست / كه نوشتنی نیست (ص14).
آیا نام «ایالت آسیا» كه حاصل تقسیمات جغرافیایی سیاسی است، با آنچه «در كتیبه آمده است»، تقابل و تضاد ایجاد نمیكند؟
این رفتنهای مكرر به دنیای كهن و بازگشتنها به فضای معاصر، از پُربسامدترین شیوههای این مجموعه شعر است، كه به نظر میرسد نوعی بازنمایی «حال» انسان اكنون است كه انگار میكوشد از مجموعۀ دستاوردهای سنّت و مدرنیّت برای پیشبرد زندگی روزمرهاش بهره بگیرد. چنانكه در شعرهای فصل «كاملا" محرمانه»، گاهی در چند سطر، واژگانی از مسیحیت، لمپنیسم، فرهنگ و باورهای عامیانه، ادبیات و سیاست روز، در یك شعر ردیف میشوند: برای ساردس/ برای طفلك كوتولهام/ برای دلنگران همیشه گریانم:/زمین را كه قسمت كنم/ یك سر و دو گوشهایش به تو میرسد/ لولوها و دستهای پنهانش به تو میرسد/ نه؟ /دروغ گفتم/ زمین را كه قسمت كنم/ چیزی به تو نمیرسد. (ص19).
در فصل دوم، «آبستن كلمات نیمهروشنم» نیز قرائتهای تازهای از اسطورههای آفرینش، به شكل بازنویسی آنها درج شده است. اما همه جا با تكنیك تضاد، دست كم به شكل واضح و روشن رو به رو نیستیم. و گاهی، وحدت فضا و مراعات نظیر، در بازسازی منسجم این روایات كهن دیده میشود. اما در سایر كارها، خطاب كردن گویندۀ معاصر (راوی) به «عوبدیا»، كوچكترین كتاب عهد عتیق، بار دیگر، سرگیجۀ تعلیق بین گذشته و حال را در ذهن خوانندۀ شعرها، حفظ میكند: شنیدی؟ صدای پا میآید/ و ارۀ برقی و جیغ جیغی خفه ، عوبدیا! (ص41).
حتی برگههای كتاب، از كاغذی ضخیم (همرنگ مقوا یا شبیه برگهای نسخههای خطی) انتخاب شده، كه ظاهر كتاب را دیرینه میكند.
در فصل سوم، به نام «میخواهم بچههایم را قورت بدهم»، البته كمتر از عناصر و اشیای گفتمان سنّت مسیحی و اسطورههای متافیزیكی در خدمت روایت شاعرانه خبری هست. این فصل، آهسته آهسته، به رماننویسی مانند شده، و بریدهگوییهایی از روزمرۀ زنی كه شاید در یكی از همین خیابانهای نزدیك منزل كرده باشد، (شاید در همسایگی ما و شما؟). این شعرها به شكل پیشرفتهای از خاطرهنویسی و دلنوشته شباهت یافته است: ...گاهی شكستن گلدان خانه تقصیر هر دویمان بود/ گاهی كه آرزوهای كوچكمان را ندیده گرفتی/تو داد میزنی / و من نفهمیدم / كه خشم یعنی نیاز وارونه/ كه خشم یعنی ترس/ و ترس یعنی همین سلاح كوچك جدی/ كه بچگیهامان همیشه پر از آّب و خنده بود...(ص50). یا در شعر دیگری كه این گونه آغاز میشود: غروب غورهشورانی/ كه خیس از كلمات «باز باران با ترانه» / ایستاده بودم كنار مُتی [مخفف مرتضی] كه ایستاده بود كنار فخری كه ایستاده بود كنار باقر كه نشسته بود كنار قبر بابا بركات كه سنگریزههای تُفی با مراد معامله میكرد... (ص61).
در پرانتز عرض كنم كه در همین فصل، «گفتن» به جای «نشان دادن» در شعر، و نیز گرایش برخی كارها به شعارهای انتقادی زمانه، با پیچیدگی و فُرماندیشی شعرهای دو فصل قبلی، فاصله ایجاد كرده است:
كمال، برادران!/ كمال برائت از شهوت است/كه برادر عشق است/كه برادر زیبایی است./ از آهوان شروع میكنیم/ كه چشمهایشان همكاسگان شیطانند/ و ردّ مشكهایشان كه به خانۀ عطار میرسند/ و ردّ باغهای انگور كه به خمرهخانههای پنهان شهر/ و ردّ باغهای بادام كه به چشمخانههای زنان و / روز هفتم نوزادگان./ و ما برائتمان را اعلام میكنیم/ از اندام موزون كلمات كلمات بلور كلمات آیینه/ تعقیب میكنیم جسارتهای پله پله را تا سپیدی پردهها/ و سینما، برادران!/ دربان سینما دربان جهنم است/ و چاقو فقط زبان تیزیست كه نهی میكند./ ما، برادران، درهای بسیاری برای بهشت تعبیه میكنیم/ برای كلیدهای بسیاری / كه در گاوصندوق حاج عموست.(ص 67 و 68).
**
«مكالمه»، چه با خود راوی / شاعر و چه با دیگری (ناشناس؟)، از قالبهای پُركاربرد در این مجموعه شعر است. این امكان، از تعلق خاطر نویسنده، به امكانات داستانگویی سرچشمه میگیرد. از سوی دیگر، وجود مكالمه، كشش خواندن تا پایان هر روایت را در خواننده ایجاد میكند. روایتهای گفتگو محور رویا زرین، هرچند ما را در متن احساسهای شعرش بیشتر وارد میكند، اما به سبك و گوهرۀ شعری كارهای او لطمه نمیزند، و بار دیگر، شكلی از تضاد میسازد: تضاد بین زبان روزمره و شعر: الو! گوش میكنی؟/ پنجرهها بیارادۀ من باز میشوند/ و هرچند لحظه، اندوه تازهای فرا میرسد....درها بیارادۀ من باز میشوند / و باد در آستین لباسهای تازۀ اندوه/ دلقك پیریست... (ص70).
**
تكثر، گویا كمتر در شعر ایرانی حضور داشته است. تكثر، مصداقهای گوناگون دارد: مثلا " از پذیرش واقعیت و آرمان به شكل همزمان گرفته، تا كنار هم دیدن خوب و بد و شادی و غم در كنار همدیگر. در شعر فارسی، شاید آنچه بیشتر نوشته شده، جنبههایی تك ساحتی و یكسویهنگر داشته؛ یا به ستایش زندگی و هستی پرداخته و یا به نكوهش آن. یا عجز و لابه از روزگار بوده و یا شادباش از دمغنیمتی و نگاههای مثبت. حال آن كه زندگی، جعبۀ سربستهای از اجزای ناساز است كه با تولد، تحویل میگیریم، و ناگزیریم كه عمر را با همین داشته ، به بهترین صورت، بسازیم یا بگذرانیم. این جور دیدن زیستن، به نظر میرسد در رُمان متجلی شده است تا در شعر. اما از ویژگیهای دفتر «میخواهم بچههایم را قورت بدهم»، یكی این است كه امكان حضور تكثر در شعر را نشان داده است. برای نمونه ببینید: پا به پایش گریه میكنم/ این بچه دارد رنج میبرد از بلوغ/ این بچه در میرود از كلاس/ در میرود از میدان تیر و آیلس [= نام دورۀ آموزش زبان]/ پسرم را دوست دارم اما/ عاشقتر میشوم از رگبار این همه اتفاق/ پسرم را دوست دارم اما/ امروز باید بروم تئاتر «آیا تا به حال عاشق بودهای روژانو؟»/ پسرم را دوست دارم اما/ دنیا برایم از دكمههای پیراهن تو شروع میشود/ پیراهن آبیات/ كه بوی دود نمیدهد (ص60).
ملاحظه كنید! شخصیت اصلی این شعر، همزمان، هم پسرش را دوست دارد (شاید نوعی اشاره به واقعیات زندگی روزمره)، هم دلش میخواهد تئاتر عاشقانه ببیند (دلش برای لحظههای گریز و آزادی تنگ شده) و هم شوهرش را كه ظاهرا" اهل دود و دم است دوست دارد. البته در شكل ایدهآلش، زندگی وقتی برای او زندگی است كه دیگر آن پیرهن آبی همسر، بوی دود ندهد و او ترك كرده باشد. پس این شخص، موجودی بدبین نیست كه به همه چیز موجودش پشت پا بزند (انسان گریان) و نیز موجودی خوشبین نیست كه در ستایش شكوه و كمال زندگیاش فریاد بزند (انسان خندان). او، هم گوشۀ چشمی به واقعیتها دارد و هم نظری به خواستهایش؛ هم به شأن عقل پابند است و هم به شأن دل.
از بهترین شعرهای متكثر این دفتر، آخرین شعر كتاب است.
البته انكار نمیكنم كه رویا زرین، همه جا موفق نشده تكثر فكری خود را از كار در بیاورد. در بسیاری از شعرها، با سایۀ سنگینی از شكوه و یأس و لحن اخمآلود مواجهیم. اما همین كارهای معدود و متكثر، نشان میدهد كه امكان قوّت گرفتن این شیوۀ سرودن هست، و فقط سینما و تلویزیون و تئاتر و رمان نیست كه بازتاب زندگی لایه لایه و پیچیدۀ انسان امروز است.
حتی به گمانم سطرهای به ظاهر نامنسجم و هذیانگونۀ كتاب هم، مثل زندگی است. مگر زندگی، به سان یك متن، سرشار از كلمهها و تعابیر بیربط با یكدیگر و حوادث ناهمخوان نیست؟ آیا ما از برنامهای كامل و متناسب در روزمره پیروی میكنیم؟ هرگز. جای پیشبینی نشدهها، همیشه محفوظ است.
فكر میكنم در شعر فارسی، بیشتر در جاهایی تكثر دیده میشود كه اثر به طنز نزدیك شده یا از صنعت ایهام به شكلی غیر مصنوعی بهرهگیری شده باشد.
**
در برخی از نقدها و تحلیلها كه دربارۀ این كتاب و به مناسبت برنده شدن آن در جایزۀ شعر زنان ایران (خورشید) منتشر شده، به معناهای اشعار پرداخته شده است. خوانش شعر، البته ممكن است اما من گمان نمیكنم رویا زرین، به وقت نگارش، به مخاطبی جز خود بیندیشد. او حتی گاه زبان را ویران كرده تا خردهروایتهایش را بسازد. حتی پروا نداشته كه برخی كارهایش به هذیان شباهت پیدا كند؛ چنان كه ساختار بسی از آثار بحثانگیز هنری این گونه است. بدین سان، شاید باور كسان بسیاری این باشد كه این شعرها مخاطب ندارد (یعنی مردم آنها را نمیفهمند). اما از همین منظر، من كارهای او را مخاطبگرا میدانم؛ زیرا او با روش سرودنش، امكان انواع برداشتها را برای تكتك خوانندگان شعرش فراهم كرده و نوعی دموكراسی ادبی ایجاد كرده است.